درجه ابهام 5 از 4
رزمنده روی خاکریز میدوید
خمپارهای آمد و از کمر نصفش کرد
**
بالا تنهاش آرام روی زمین افتاده بود از یک چشمش اشک میآمد و از چشمِ دیگرش خون
عجیب که نمرده بود و نفس میکشید
سرش را بالا آورد و به پایین تنهاش نگاه کرد
پاهایش همچنان داشت میدوید و جلو میرفت
خسته از این نمایش
سر لولۀ تفنگش را در دهانش گذاشت و به سمتِ مغزش تیر زد
سرش که متلاشی شد پاها هم ایستادند و روی زمین افتادند
از بالای خاکریز سُر خوردند و در مرداب پایین خاکریز فرو رفتند
از صورتِ مرد
فقط یک لبخند باقی مانده بود
درباره این سایت