درجه ابهام 4 از 4
روی ابرها.
در میان مزرعه ای از قاصدک ها بودم.
یکی از قاصدک ها را چیدم.
فوت کردم
ولی ریزه گل هایش جدا نشدند
با قدرت بیشتری فوت کردم
ولی قاصدک پخش نشد
حالت خودش را حفظ کرده بود
همین طور مانده بود
قاصدک دیگری چیدم
فوتش کردم
ولی ریزه گل هایش جدا نشدند
به زمین پرتابش کردم
شروع به دویدن در میان مزرعۀ قاصدک ها کردم
به همه با دستانم ضربه میزدم
با پاهایم لگد میزدم
برخی را میکندم و فوت میکردم
اما هیچ قاصدکی پخش نمیشد
گل ریزه هایش جدا نمیشد
دیوانه شده بودم
میدویدم
گریه میکردم
در یک آن به خودم آمدم
روی خط ممتد بودم
وسط جاده
کامیونی بوق ممتد میزد و نزدیک من میشد.
1 ثانیه تا پایان عمرم مانده بود
کامیون به من برخورد کرد
و من همچون قاصدکی پخش شدم
رها شدم
و گل ریزه هایم به هر طرفی حرکت کرد
گویا بوق، صدای آرزوی کامیون بود
درباره این سایت