درجه ابهام: 1 از 4


جهان به مکانی متروکه تبدیل شده بود

نه گیاهی نه جانوری نه نوری نه آب روانی نه حیاتی 

هیچ چیز رنگی وجود نداشت

همه چیز سیاه و تیره بود 

ولی هنوز قلب سرخ یک نفر می تپید

یک نفر به دلیلی رنگی نفس میکشید 

اما او در هر صورت از بی آبی و بی غذایی میمرد 

میخواست خودش را به روش خودش بکشد

نه طوری که اقتضای طبیعت است

به قبرستان رفت

سر قبر همسرش و دخترش که در یک قبر دفن شده بودند 

زانو زد و نشست

خاکسترهای روی سنگ قبر را کنار زد

چشمش که به اسم همسرش افتاد چشمانش پر از اشک آبی رنگ شد

چاقوی برنده اش را گذاشت روی ساعد دست چپش.

و محکم کشید.

خونش جاری شد.

گونه اش را روی قبر گذاشت و سخت تر گریست.

بلند شد نشست

چشمانش را با دستش پاک کرد

خون و اشکش قاطی شدند

قفا روی قبر ولو شد

چشمانش کم کم سیاهی رفت 

و بی حال شد.

اما فردا 

در جایی که اشکِ آبی و خونِ قرمز در دنیای سیاه تاریک جاری شده بودند

گیاهی سبز رنگ جوانه زد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ترویج بانکداری الکترونیک بزرگترین سایت دعانویسی اسلامی توسط استاد بزرگ ابو داوود الحنین راه راست ده نکته طلايي براي خريد صندلي medicine سیستم موزیکال هوشمند سرویس بهداشتی پادرس وبلاگی As2Music طراح ومجری تخصصی نمای ساختمان